قضاوت

 

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست. انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.

 هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و  به همسرش گفت: یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده... مرد پاسخ داد: "من امروز صبح "زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم

زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه ‌کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌ جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم، در پی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟

  زندگی تاس خوب آوردن نیست،تاس بد را خوب بازی کردن است.

 

استاد و شاگرد!!!

استادى از شاگردانش پرسید :

!!چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت :

چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم

استاد  پرسید : این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با  وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار  دارد  داد می‌زنیم ؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنین توضیح داد:


هنگامى که دو  نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند ، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد . آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسید :


هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟
چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است.فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.

استاد ادامه داد :


هنگامى  که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟

 آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند  و  فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر  بیشتر می‌شود . سرانجام ،  حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند.

این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده این  همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که  خدا حرف نمی زند اما  همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی اینجا بین انسان و خدا هیچ  فاصله ای نیست میتوانی در اوج همه شلوغی هابدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی

آخرین زنگ دنیا...........

خدا می داند، ولی ...

آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کردو نه می شود

 سر شخصی را کلاه گذاشت آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از

 یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود!...

و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بودسوالی که بیش از

یکبار نمی توان به آن پاسخ داد.

خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد، روی تخته سیاه قیامت اسم ما

 را در لیست خوب ها بنویسند خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح

 آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم.

خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم و سعی ما بر این بوده باشد

که نیکی ها و خوبی هارا در آن نقاشی کنیم و بدانیم که دفتر دنیا چرک

نویسی بیش نیست چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است .

داستان نماز و اراده ی انسان

 

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش رادر خانه خدا(مسجد) بخواند . لباس پوشیدو

راهی خانه خداشد در راه  مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد ،

خودش را پاک کرد و به خانه برگشت . مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا

شد .در راه  مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد

و به خانه برگشت.یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه مسجد، با

مردی که چراغ در دست داشت برخورد کردو نامش را پرسید .

مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))،از اینرو چراغ آوردم

تا بتوانم راهتان را روشن کنم . مرد اول از اوفراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف

مسجدادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست درخواست

می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند .مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری

می کند.مرد اول درخواستش را دوباردیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.مرد

اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد واردمسجد شود ونماز بخواند.مرد دوم پاسخ داد:

((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح

می دهد:

((من شما را در راه مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))وقتی

شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهتان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان

شما را بخشید.من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق

به ماندن در خانه نکرد،بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد

خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگرباعث زمین خوردن شما بشوم،آنگاه خدا

گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا

(مسجد) مطمئن ساختم.

 نتیجه داستان:

کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید.

زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه

با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیردریافت کنید.

پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان

را بطور کلی نجات بخشد.این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را

ببینید.

التماس دعا

 

 

اصحاب رس

كذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرس و ثمود. و عاد و فرعون و اخوان لوط.
(سوره ق: 1۳-۱۲)
اصحاب رس: گروهي بودند كه (بعد از سلیمان بن داود) در كنار رود بزرگي سكونت داشتند كه نام آن -رس- بود.
در اطراف آن رود بزرگ كه هموازه آب فراواني در آن جريان داشت، آباديها و مزارعي بوجود آورند كه از هر جهت رضايت بخش بود. آب گوارا، درختان پرميوه: نعمت فراوان: هواي مطبوع و مناظر فرح آور: به زندگي آنان جلوه و طراوات خاصي ميبخشيد.
در كنار آن رودخانه: درخت صنوبري بود كه به واسطه مساعدت آب و هوا: رشد فوق العاده اي نموده و سر به آسمان كشيده بود. شيطان آن قوم را فريب داد و به پرستش آن درخت دعوت نمود. قوم هم وسوسه او را پذيرفتند و تن به عبادت درخت صنوبر دادند و پس از آن شاخه هائي از آن درخت را به آباديهاي ديگر بردند و پرورش دادند و به عبادت آنها پرداختند.
رفته رفته: اعتقاد آنان به درخت صنوبر قوت گرفت و يكباره خدا را فراموش كردند. براي صنوبر قرباني ميكردند و در مقابل آن به خاك ميافتادند.
جهل و ناداني آن قوم از اين درجه هم بالاتر رفت و آب آن رود بزرگ را بر خود حرام كردند و براي مصرف خودشان از آب چشمه هاي ديگر مصرف مينمودند. زيرا ميگفتند حيات و زندگي خداي مابسته به اين آب است و جز خدا كسي نبايد از آن مصرف كند. هر انسان و حيواني از آن آب ميآشاميد بي رحمانه او را ميكشتند.
آن قوم هر سال روز عيدي داشتند كه پاي درخت صنوبر جمع ميشدند و گوسفنداني قرباني ميكردند و سپس آن قرباني ها را با آتش ميسوزاندند. چون شعله و دود آن به سوي آسمان ميرفت: همه به خاك ميافتادند و در مقابل درخت: به گريه و تضرع وزاري ميپرداختند و شيطان هم به وسائلي، آنان را دلگرم مينمود و از پرستش درخت خوشنودشان ميساخت.

 

منبع: http://www.ommolketab.ir

ادامه نوشته

خلق خوش


 

 

پسر بچه‌ای بود كه اخلاق خوبی نداشت. پدرش جعبه‌ای میخ به او داد و گفت :

" هربار كه عصبانی می‌شوی باید یك میخ به دیوار بكوبی."

روز اول، پسر بچه 37 میخ به دیوار كوبید. طی چند هفته بعد، همان طور كه یاد می‌گرفت چگونه

عصبانیتش را كنترل كند، تعداد میخ های كوبیده شده به دیوار كمتر می‌شد.

او فهمید كه كنترل عصبانیتش آسان‌تر از كوبیدن میخ ها به دیوار است ...

بالاخره روزی رسید كه پسر بچه دیگر عصبانی نمی‌شد. او این مسئله را به پدرش گفت

و پدرنیز پیشنهاد داد هر باركه می تواند عصبانیتش را كنترل كند،یكی از میخ ها را از دیوار درآورد.

روزها گذشت و پسربچه بالاخره توانست به پدرش بگوید كه تمام میخها را ازدیوار بیرون آورده است.

پدر دست پسر بچه را گرفت و به كنار دیوار برد و گفت :

پسرم ! تو كار خوبی انجام دادی و توانستی بر خشم خود پیروز شوی .

اما به سوراخهای دیوار نگاه كن. دیوار دیگر مثل گذشته‌اش نمی‌شود.

وقتی تو در هنگام عصبانیت حرفهایی می‌زنی ، آن حرفها هم چنین آثاری به جای می‌گذارند.

تو می‌توانی چاقویی در دل انسانی فرو كنی و آن را بیرون آوری. اما هزاران بار عذر خواهی

هم فایده ندارد؛ آن زخم سر جایش است. زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناك است.

منبع:http://www.soltaneerteza.blogfa.com

مجادله بهلول

روزى بهلول از در خانه ابوحنيفه مى گذشت . شنيد با شاگردان خود مى گويد: امام صادق عليه السلام سه مطلب مى گويد كه من آنرا نمى پسندم .
اول: آنكه شيطان به آتش دوزخ عذاب خواهد شد، در حالى كه خداوند شيطان را از آتش آفريد. چگونه ممكن است آتش بوسيله آتش بسوزد و عذاب شود.
دوم :اينكه خدا را نمى توان ديد. چگونه ممكن است چيزى موجود باشد و ديده نشود.
سوم : انسان فاعل فعل خويش است و حال آنكه نصوص بر خلاف آنست .
هنگامى كه بهلول اين سخنان را شنيد، كلوخى برداشت و به سوى او پرتاب كرد.
شاگردانش بهلول را گرفتند و نزد خليفه بردند.
بهلول گفت : از من چه شكايتى دارى ؟ من كه كارى انجام نداده ام .
گفت : تو كلوخى بر پيشانى من زدى و سر مرا به درد آوردى .
بهلول : درد كجاست ؟ آن را به من نشان بده .
گفت : درد را نمى توان ديد.
بهلول : اولاً تو خود گفتى آنچه را نتوان ديد موجود نيست .
ثانياً اينكه گفتى سرت بر اثر اصابت كلوخ درد آمده ، دروغ مى گوئى . زيرا تو معتقدى شيطان به آتش نمى سوزد. زيرا او از جنس آتش ‍ است . پس تو نيز كه از جنس خاكى و از خاك آفريده شده اى ، نبايد از خاك و كلوخ معذب شوى .
ثالثا تو گفتى انسان فاعل فعل خود نيست ، پس تو چه شكايتى از من دارى ؟ و چرا ادعاء قصاص مى كنى ؟

منبع:   http://www.vaghefisr.blogfa.com  

      

مختصري اززندگي حضرت يحيي(ع)

حضرت يحيي وامام حسين(ع)شهيدان امربه معروف ونهي ازمنكر

با عنايت  از  خداوند  جهان          

حال  از  يحيي  برگويم   داستان

خواست چون آن زكريا از خدا       

نزد  محراب  و  مناجات  و دعا

تا خداي  عزيز   و دادگر          

بخشد  او را از كرامت يك پسر

كرد يزدان هم دعايش   مستجاب

داد فرزندي  همه خير و صواب

نام او را هم  خدايحيي نهاد         

اهل   زهد  و  اهل ايمان و سداد

حضرت یحیی از پیامبران است که در دوران کودکی به مقام نبوت رسید. نام او در قرآن کریم، پنج مرتبه درسوره های آل عمران، انعام، مریم و انبیا آمده است. مادرش اشیاع خاله حضرت مریم (ع) و پدرش حضرت زکریا (ع) کفیل حضرت مریم بود. تولد او بطور معجزه آسابود، زیراسن پدر پیرش از 90 سال گذشته و مادرش هم پیر و نازا بود و هردو از فرزنددار شدن ناامید بودند، اماخداوند با دعای حضرت زکریا، یحیی را به آنها داد. نامش را خود خداوند گذاشت و تا قبل از او هیچ کسی چنین نامی نداشت. او معاصر حضرت عیسی (ع) و از پیروان او و به گفته بعضی، جانشین حضرت عیسی وپسرخاله اش می باشد. کتاب تورات حضرت موسی(علیه السلام)، کتاب حضرت یحیی(علیه السلام) بوده. حضرت یحیی‌ و حضرت عیسی‌ هر دو در کودکی به مقام نبوّت رسیدند و مفهوم اسم آنها به معنی زنده می‌باشد.

صفات و ویژگی‌های مشترک حضرت یحیی‌(علیه السلام) و حضرت عیسی‌(ع) عبارت است از: زهد فوق‌العاده، ترک ازدواج، تولد اعجاز آمیز، نسب بسیارنزدیک.

یکی دیگر از شباهت‌های حضرت یحیی و حضرت عیسی درود فرستادن خداوند به آنها در مراحل سه‌گانه زندگی است.يعني در:روزگار گام نهادن به این دنیا، یوْم‌َ وُلِدَ .روز مرگ و انتقال به جهان آخرت، یوم‌َ یموت .‌ روز برانگیخته شدن در جهان دیگر، یبعث‌ُ حی .    

يحيي شهيدراه امربه معروف ونهي ازمنكر

 روايات مختلفي در اين زمينه وارد شده از جمله نوشته‌اند: هيروديس حاكم و پادشاه فلسطين(بيت المقدس) عاشق «هيروديا» دختر برادرش شد و تصميم گرفت با وي ازدواج كنند. اقوام و خويشان او به اين كار راضي بودند.اين خبر به يحيي(ع) رسيد، وي اعلام كرد كه: «اين كار حرام و باطل و بر خلاف دستور تورات است.» و شروع به مبارزه كرد.فتواي او دهان به دهان به همه رسيد، هيروديا پس از شنيدن اين مطلب، طوري دل هيروديس را ربود، كه او را وادار به قتل يحيي(ع) كرد، به دستورشاه حضرت يحيي (ع) را سر بريدند و سرش را پيش «هيروديس» و معشوقه‌اش هيروديا» آوردند.«وقتي كه سر مقدس يحيي(ع) را از بدن جدا نمودند، قطره‌اي از خونش بهزمين ريخت و هر چه خاك بر روي آن ريختند، خون در حال جوشش از ميان خاك بيرون مي‌آمد و تلي از خاك به وجود آمد، ولي خون از جوشش نيفتاد و تلي سرخ ديده مي‌شد. طولي نكشيد كه «بخت النصر»قيام كرد و بر بني اسرائيل مسلط شد ازسبب جوشيدن خون پرسيد؟ هيچ كس ندانست، گفتند: مردي پير هست او مي‌داند. چون او را طلبيد و از او پرسيد، او از پدر و جد خود قصه حضرت يحيي(ع) را نقل كرد و گفت: مدتي قبل، پادشاه اين منطقه حضرت يحيي (ع) را كشت و سرش را از بدن جدا كرد، خون او به زمين چكيده و همچنان آن خون مي‌جوشد.

 بخت النصر گفت: آنقدر از مردم اينجا بكشم تا خون از جوشيدن باز ايستد. دستور داد هفتاد هزار نفر را بر روي آن خون كشتند، تا خون از جوشيدن ايستاد. شباهت یحیی بن زکریا و امام حسین (ع)امیر المومنین (ع) فرمودند: آسمان و زمین جز بر یحیی بن زکریا و حسین بن علی (ع) نگریستند.

شباهتهایی که میان امام حسین (ع) و حضرت یحیی وجود داشت:

 1-مدت حمل هر دو شش ماه بود.

 2-از جانب خداوند به ولادت هر دو مولود ،بشارت آمد .

 3-اسم هر دو بدون واسطه از جانب خداوند انتخاب شد.

 4-صورت هر دو بزرگوار می درخشید.

 5-هیچ یک از آن دو بزرگوار در طول عمر خود خوشحال نشدند و اگر احیانا فرحی از برای ایشان می شد زود به حزن مبدل می گشت.

 6-قاتلین هر دو زنازاده بودند. و در حدیث آمده که در جهنم منزلی است که احدی مستحق آن نیست مگر قاتل امام حسین(ع) و حضزت یحیی(ع).

 7-زمین و آسمان برایشان گریستند.بلکه خون گریه کردند.

 8-علاوه بر آسمان و اهل آسمان،خورشید نیز برای آن دو بزرگوار گریست و گریه خورشید بدین صورت شد که به رنگ خون طلوع کرده و به رنگ خون غروب نمود.

 9-بعد از شهادت ، سر هر دو تکلم نمود ، سر حضرت یحیی به پادشاه گفت:از خدا بترس.و سر مبارک امام حسین (ع)مکرر قرآن می خواند.

 10-حضرت یحیی را به طریق صبر کشتندو امام حسین (ع)با این که در میدان جنگ شهید شدندباز به طریق صبر بود. 

 منابع

- قرآن
- تفسیر نمونه، ج‌2و‌13 .

- مجله بشارت، ش 63، زهرا سادات جلالی نوش آبادی‌ .

-  قصه هاي قران – ناصرمكارم شيرازي.

-  قصه هاي قران – محمدمحمدي اشتهاردي.